خدایا خیلی دلم گرفته... امروزپسرمو بیرون دیدم، بازم تیر گلگیهام رو به طرفت نشونه رفتم و ازت گلگی کردم که چرا اینقدر صبر، تاکی تحمل، من دیگه خسته شدم از این بلاتکلیفی، از این تنهایی.... خدایا تو خودت بهتر از همه می دونی که منم صبرم زیاده اما خب یه انسانم و نیازهایی دارم.... خدایا من به خاطر همهء لطفهایی که در حق من انجام دادی یه دنیا ممنونم اما خدای عزیزم من این دل واموندمو چکار کنم ....
خدا جونم امروز از زور ناراحتی که می خواستم کمی خودمو آروم کنم رفتم جمکران و اونجا دعا کردم، صدات زدم، مثل همیشه ازت خواستم که راحتم کنی و اونجا تصمیم گرفتم که بیام و اینجا صفحه ای برای حرفای دلم فراهم کنم تا بتونم راحتتر باهات حرف بزنم....
خدایا تو خودت بهتر از همه می دونی که هر چقدر هم اطرافم شلوغ باشه اما دل من تنهاست و فقط با حرف زدن با توست که آروم میشم پس خواهش می کنم بهم سر بزن و برام کامنت بگذار که فقط و فقط با امید به حضور تو و رد پای تو در کنارم توان راه رفتنم هست....